سلام امشب میخوام اختصاصی اختصاصی راجب دوست خوبم بنویسم، امروز یعنی 2/10/1401 به دیار باقی شتافت... از سالهای دور میشناختمش... اولین بار در دبیرستان خیلی گذرا ذیده بودمش، بعد از قبولی در دانشگاه دقیقا همون دانشگاهی قبول شدم که اونم اونجا درس میخوند اولش فقط ی همشهری بود برای من ... ی همشهری خونگرم با کمی رودروایستی... کم کم صمیمانه تر پیش رفتیم. ترم 3 دوران کارشناسی هم اتاقی شدیم چقدر خوب و خوش گذشت، همیشه در انتهای نمازهایش سجده شکر میخواند یکبار ازش پرسیدم چی میخونی بمنم یاد بده، ازش یاد گرفتم منو سالها به تقلید از عزیز دلم سجده شکر را ادا میکردم، بعد از اتمام ترم همه بچه های اتاق فارغ التحصیل شدن ، من موندمو یکی دیگه از بچه ها... دوستی ما از همون موقع ریشه ش محکم شد. .. چقدر شبای خوبی داشتیم ساعت ها میخندیدم چقدر خوب بود بعد از هر وعده غذا کلی رقصو اواز... برامون شعر میخوند اواز سرو
روانو از او یاد گرفتم با همون ریتم دو زبانه میخوند... بعد از فار التحصیلیم دوباره تو شهرم باهم در ارتباط بودیم دارالقران میرفتم همه علوم قرانی رو بلد بود و آموزش میداد کلاس حفظ میرفت... منم ی دوره مشتاق شدوم و همراه و همدل با اون پیش میرفتم. شبهای ماه رمضان هم نشینی با جماعت درالقران... قبل از ازدواجش همه ی جریانات زندگیشو مو به مو میدونستم برای جشن عروسیش دعوتم کرد ی عروس محجبه و نجیب ... همشه در بهترین جای قبلم داشتمش ... اما کم کم از هم دور شدیم هم اون و هم من دوستان دیگه ای به دایرهی رفاقتمون اضافه شده بود ... ی جواریی سر گرم زندگی خودمون بودیم. برای ازمون استخدامی همسفر شدیم کلی خنده و دلبری... اون سال اون قبول شد من نه... خیلیی براش خوشحال بودم میدونستم ارزوی قلبیش بود و خیلی تلاش کرده ب فراغت...
ادامه مطلبما را در سایت فراغت دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : yekhdan بازدید : 75 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 3:10