فراغت

ساخت وبلاگ
سلام امروز بعد مدتها برگشتم ، بنویسم... در تعطیلات سومین سال اشتغالم هستم، شکر خدا امسال تحصیلی هم سپری شد. امیدوارم هر سالی که سپری میشه به سلامتی و سربلندی باشه... نمیدونم چی قراره پیش بیاد اما همش منتظر ی سوپرایزم. دوست دارم به ثبات برسم.شکر خیلی از مسائل به ارامش رسیده ، دلم میخواد ی کار جدید شروع کنم دلم میخواد قوی تر از همیشه باشم به خودم برسم . دور خودمو خلوت کنم. و + نوشته شده در دوشنبه چهاردهم اسفند ۱۴۰۲ ساعت 23:38 توسط آسمان  |  فراغت...ادامه مطلب
ما را در سایت فراغت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekhdan بازدید : 16 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 11:37

اساقی بیا که عشق صدا میکند بلند فراغت...ادامه مطلب
ما را در سایت فراغت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekhdan بازدید : 17 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 11:37

سلام خدا جانم میخوام برات از خودم بگم از دردام، از گرفتاریام از خطاهایی که خواسته و نخواسته انجام دادم با عرض شرمندگیی... خدا جانم نمیدونم از کجابرات بگم از چهار سال قبل، از روزهایی که اون بود و من با خودم میگفتم ازش دوری میکنم نباید منو ببینه نباید زیاد حرف بزنم نبایدو نبایدو نباید...من با او قدم به قدم همراه شدم او از درد گفت و من او را تسکین دادم بدون چشم داشت. با دل و جان.. بی ریا... رفاتی خوب... ماورایی... انقدر حس خوبش خوب بود که متوجه گذر عمر نمیشدم.. چهار سال به خوبی گذشت... اما چه بگویم از دل... حس خوب، محبت ، خلوص، آرامش، حال خوبش من را به وجد آورد... دلش با دلم یار بود دلم با دلش یار بود... خوبی من خوبی او بود ... خوبی او خوبی من بود... بقول خودمان یک روح در یک بدن... حکایت ما همیشه خوب پیش می رفت... اما روزهایی که حس عمیق ما با هوای نفس تلاقی پیدا کرد ورق برگشت، روی دیگری ازین دوستی خود را نشان داد، تمام مرزهای ما محو شدند... صد بار توبه کردم و توبه شکستم... جسم و جان او در جسم و جان من رخنه کرده بود... هوای دلمان را بیشتر از هوای عقلمان داشتیم... هر روز نهیب ، هر روز اشتیاق... هر بار دوری عطش بیشتر ... هر بار جدایی به وصل دوباره میرسید... یک روز آمد... آمد اما در صدایش آن نوازش ها نبود... با خودم گفتم داره میره... از دوست جدیدی که بهش معرفی کرده بودند گفت... دلم لرزید...............در تمام این سالها هیچ وقت این حس را تجربه نکرده بودم.... در دلم آشوبی نشست... بیستو چهار ساعتی که برای من بیشتر از بیستو چهار ساعت گذشت... از عصر تا شب ساعت 3/5 نیمه شب به او فکر کردم به خودم جرات و جسارت دادم دلم نمیخواست تسلیم جبر روزگار بشم و او را به کس دیگری بسپارم... شب اشک ریخ فراغت...ادامه مطلب
ما را در سایت فراغت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekhdan بازدید : 20 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 11:37

سلام خدا جانم ی سال دیگه از عمرم کم شد، سال با هیاهوی مدرسه و تدریس گذشت، روزای خوبم بیشتر از روزای بدم بود، اما ی مساله ای ذهنمو بدجور به خودش مشغول کرده، اینکه زندگی روتین و یکنواخت تا چه زمانی میتونه منو قانع کنه؟ راستش همش دنبال یتنوعم ی تنوع حسابی... امسال ذهنم انگار افقش کوچیک شده بود اوج اوج ارزوهام شدن ی ازدواج خوب ! اما هر چی فکر میکنم ازدواج هم ی مرحله ست اونم به وقتش روتین میشه و از تنوع میافته... گاهی ک آوزدم چون واقعا از لحاظ روحی به آدم که حسمو بفهه نیاز دارم یکی که منو بلد باشه... یکی که همراه و همدم باشه. این یکیو وافعا غیر خودت کسی نمیتونه برام جورش کنه... این روزا همش ذهنم درگیر برنامه و هدفای جدیدم هست... اخرای بهمن زن دایی مریض شدن خیلی نگرانشیم بعد از پیوند کبدش به کما رفتن زن بسیار محترم و نجیب و مهربانی هستند الی که هر چه زودتر حالشون خوب شه. و همه شاد باشند. و براش جشن سلامتی بگیریم.خانواده خودمم شکر خدا خوبن. عزیز دلم ماشالله بزرگ شده و امسال تولد 12 سالگیشم رد کرد امیدوارم روز به روز بیشتر پیشرفت کنه و بتونه روی پای خودش بیاسته.خداجانم در سالی که گذشت خیلی سعی کردم بیشتر باهات رفیق باشم درد دل کنم حرفامو بزنم اما میدونم چندان موفق نبودم باز من نا امید نیستم و تلاشمو میکنم. شکر خدا از اطرافیانم میمی جانم کارو کاسبیش رو راه انداخت و روز به روز حالش بهتره. خوشحالم براش. انرزی بچه ها خوبه خدارو شکر که همه ی همو رو داری. خدا جونم شکر که ادمای خوب دوروبرم هستن و از حضورشون لذت میبرم. خدا جانم کمکم کن در سالی که پیش رو دارم قوی تر از همیشه موفق و مفید باشم. همه چیزو به خودت میسپارم و با تکیه بر بزرگی تو میخوام قدمای بزرگی بردارم. خداجانم هوای دل همه رو د فراغت...ادامه مطلب
ما را در سایت فراغت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekhdan بازدید : 37 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 15:53

زن دایی جانم اول ماه رمضوون، یعنی سوم فروردین فوت کردن... چقدر روز سخی بود، تو سن 63 سالگی ی روز بعد از تاریخ تولدش ، شب جمعه و اولین روز ماه رمضان این دنیا رو ترک کردن. خوش به سعادتش مطمنم پیش خدا رو سفیدن... خدا جانم الهی منم ی روزی همین اندازه با دست پر بیام پیشت، چقدرررر از مرگ میترسم چقدر واهمه دارم از روبرو شدن باهات... خدا جونم متاسفانه من ادم ترسویی هستم، به قول ذیالوگ نوید محمد زاده تو فیلم برادران لیلا من از اتفاقای خوب زندگی هم میترسم چرا که همش میکنم پشت بند این خوشیا و خوبیا شاید ی اتفاق بد بیافته... هر چند تلاش میکنم اینطور نباشم.دارم با این فکر میکنم ی بیزنس درستو حسابی بزنم در کنار شغل کارمندی ، ی شغلی که همشه ارزوشو داشتم بزنم ی فروشگاه لباس متنوع . فعلن دارم برای کارم طرح مینوسم ایینکه از کجا شروع کنم سرمایه جمع کنم و اینکه نترسم و به فکر پیشرفت باشم. خدا جونم غیر خودت کسی نمیتونه حرفای منو درک کنه. ممنونم بابت همه نعمتایی که بهم دادی. من از حس کردنت ، حرف زدن باهات لذت میبرم. شکر شکر شکر امیدوارم با دست پر و خبرای خوب بیام و اینجا بنویسم. + نوشته شده در سه شنبه هشتم فروردین ۱۴۰۲ ساعت 0:29 توسط آسمان  |  فراغت...ادامه مطلب
ما را در سایت فراغت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekhdan بازدید : 31 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 15:53

سلام خدا جانم ، امشب 20 ماه مبارک رمضان هست، ایام خیلی خوبی هست، خیلی از شبها برای نماز جماعت و تراویح تنهایی مسجد رفتممدرسه ها هم باز شدن، اما متاسفانه باز هم اوضاع بد شده ، همه از ترس مسمومیت کمتر میام مدرسه، کلاس ها با نصف وگاهی یک سوم حضور بچه ها تشکیل میشن، اوضاع خوبی نیست ، دوست داشتم هر روز بیشتر از همیشه سر کلاشام فعال باشم، و نتیجه تلاشم را در کلاسهایم ببینم. اما هر بار ی اتفاق جدید میر درس خواندن بچه ها را تغییر میدهد، هر روز بی انگیزه تر و سر به هوا تر میشن با این تعطیلات بی برنامه هر بار به یک بهانه ای اوضاع بدتر هم میشه. ی روز بخاطر کرونا ی روز به خاطر اوضاع سیاسی و اعتراضات ی روز به خاطر مسمومیت مدارس دخترانه... خدا اخر عاقبت این دخترا را به خیر بگذراند. امید دارم صبورانه و با طمانینه اوضاع بهتر بشه. اومدم اتاق پایین پله ها دلم خواست بیام اینجا بنویسم، دنبال ی کار جدیدم ی فروشگاه اینترنتی. امیدوارم بتونم فروشگاه خودم را دایر کنم و هر روز پر بار ترو سر حال تر پیش برم. خدا جانم کمکم کن. یکم سر گردانم خودت کمکم نکنی کسی نمیتونه حال منو خوب کنه. خیلی ممنونم و شاکرم به داشتن تک تک نعمتایی که بمن دادی و شاکرم برای هر انه باعث ازار من شدن و میشن. یادت در دلم زنده است. + نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم فروردین ۱۴۰۲ ساعت 21:49 توسط آسمان  |  فراغت...ادامه مطلب
ما را در سایت فراغت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekhdan بازدید : 36 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 15:53

سلام ... زمان چقدر سریع میگذرد... 9 ماه قبل آمدم نوشتم و رفتم... امروز از ته دلم برای نوششتن تنگ شده بود... دارم کتاب یک زن آنی آرنو رو گوش میذم... دلم ی گریه حسابی میخواد... اشک در چشمانم غوطه ور شدن... یک زن که میتونه مصداق تمام زنان تاریخ باشد... حداقل این یک زن را همه ما در زندگیمان خواهیم داشت.. در قالب مادر.... این روزها با تدریس در مدرسه میگذرد... اوضاع جامعه درهم و شلوغ شده... اتفاقات جدیدی رخ داده اند... دختران سرزمینم به خیابانها آمده اند و دم از آزادی میزننن... هر روز به این اوضاع فکر میکنم ... بلاخره چی... انتهای این داستانها چی میشه... من تقریبا دارم نیمه اول عمرم را سپری میکنم... دلم به دلخوشیهای کوچکم خوش است... به لپتاپم ... زیرزمین خانه مان که عمارت سوتوکور من شده با صدای توامان موتورخونه که کم کم بهش عادت کردم. دوستان قدیمی دوباره سرو کله شان پیدا شده دوباره برای من از زندگیشون میگن خنجری بعد از ازدواج و تولد پسرش با کلی درد امده کاش نمی امد و درداشو نمیشنیدم حالش خوب نیست اصلا... منم دیپه نمیتونم براش مثل سابق باشم فقط بهش یکم دلداری دادم همین... روزای پاییز هم به سرعت گذشت ... حسای متناقضی دورمو گرفتن.. از ی طرف حس تنهایی و نگرانی از آینده از ی طرف اوضاع جامعه از ی طرف بی ثباتی و روزمره گی... دلم ی تنوع حسابی میخواد ی آرامش واقعی ی خانواده دونفری یک خانه یک بوسه... چققدر با خودمو احساساتم در کلنجارم ... بدترین شکنجه گر شدم برای روح خودم هر چند در تلاشم اوضاع رو تغییر بدم... حس میکنم مادرم کم کم داره وارد دوران میانسالی میشه دلم براش می سوزه... هر چند خودش حواسش نیست. بابا هم متاسفانه خیلی تغییر کرده همیشه نگران و پر استرس ... الهی خدا جانم عاقبت بخیر باشند فراغت...ادامه مطلب
ما را در سایت فراغت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekhdan بازدید : 64 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 3:10

سلام امشب میخوام اختصاصی اختصاصی راجب دوست خوبم بنویسم، امروز یعنی 2/10/1401 به دیار باقی شتافت... از سالهای دور میشناختمش... اولین بار در دبیرستان خیلی گذرا ذیده بودمش، بعد از قبولی در دانشگاه دقیقا همون دانشگاهی قبول شدم که اونم اونجا درس میخوند اولش فقط ی همشهری بود برای من ... ی همشهری خونگرم با کمی رودروایستی... کم کم صمیمانه تر پیش رفتیم. ترم 3 دوران کارشناسی هم اتاقی شدیم چقدر خوب و خوش گذشت، همیشه در انتهای نمازهایش سجده شکر میخواند یکبار ازش پرسیدم چی میخونی بمنم یاد بده، ازش یاد گرفتم منو سالها به تقلید از عزیز دلم سجده شکر را ادا میکردم، بعد از اتمام ترم همه بچه های اتاق فارغ التحصیل شدن ، من موندمو یکی دیگه از بچه ها... دوستی ما از همون موقع ریشه ش محکم شد. .. چقدر شبای خوبی داشتیم ساعت ها میخندیدم چقدر خوب بود بعد از هر وعده غذا کلی رقصو اواز... برامون شعر میخوند اواز سرو روانو از او یاد گرفتم با همون ریتم دو زبانه میخوند... بعد از فار التحصیلیم دوباره تو شهرم باهم در ارتباط بودیم دارالقران میرفتم همه علوم قرانی رو بلد بود و آموزش میداد کلاس حفظ میرفت... منم ی دوره مشتاق شدوم و همراه و همدل با اون پیش میرفتم. شبهای ماه رمضان هم نشینی با جماعت درالقران... قبل از ازدواجش همه ی جریانات زندگیشو مو به مو میدونستم برای جشن عروسیش دعوتم کرد ی عروس محجبه و نجیب ... همشه در بهترین جای قبلم داشتمش ... اما کم کم از هم دور شدیم هم اون و هم من دوستان دیگه ای به دایرهی رفاقتمون اضافه شده بود ... ی جواریی سر گرم زندگی خودمون بودیم. برای ازمون استخدامی همسفر شدیم کلی خنده و دلبری... اون سال اون قبول شد من نه... خیلیی براش خوشحال بودم میدونستم ارزوی قلبیش بود و خیلی تلاش کرده ب فراغت...ادامه مطلب
ما را در سایت فراغت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekhdan بازدید : 75 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 3:10

بشارت می دهد هر دم، عصای پیر در دستم که مرگ اینجاست ، یا اینجاست ، یا اینجاست.... صایب تبریزی فراغت...
ما را در سایت فراغت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekhdan بازدید : 67 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 3:10

خدا جانم دارم پادکست دکتر شیری در کست باکس رو گوش میدم... گوینده میگه از خدا مغفرت رحمت و برکت بخواین... چقدر واژه های قدرتمندییییی عزیزم به ما ازین خوباش عطا کنید.. فدات بشم چقدر صبوری چققدر مهربان و بخشنده و بی توقعی... کاش ماهم یاد بگیریم... چقدررررر ثروتمندی و ما چقدر فقیر و نداریم... خدا جانم منم میخوام  مغفرت ... رحمت .... برکت  هر لحظه هر سه اینارو در زندگیم حس میکنم اما منم بازم میخوامممممم شکرررررررررررر شکر شکر شکر شکر شکرمغفرترحمتبرکتآرامش فراغت...ادامه مطلب
ما را در سایت فراغت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekhdan بازدید : 102 تاريخ : شنبه 25 تير 1401 ساعت: 15:30